کد مطلب:314590 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

امروز روز ابوالفضل است
11. روز تاسوعا یكی از هیئت های اصفهانی به محله جلفای اصفهان كه ارمنی ها در آن جا ساكن می باشند می روند. یكی از عزاداران كنار دیوار به عزاداری و گریه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشغول می شود ناگهان می بیند در خانه اش باز شد و یك مرد ارمنی بیرون آمد. از وضع عزاداران و گریه مردم تعجب می كند، و می گوید: چه خبر است؟

آن مرد عزادار می گوید: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است. مرد ارمنی می گوید من پسر بچه ای دارم كه دست های او فلج است، مرا راهنمایی كن كه از ابوالفضل العباس علیه السلام شفای او را بگیرم مرد می گوید:

امروز روز ابوالفضل العباس علیه السلام است برو بچه ات را بیاور و دستانش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال.

مرد ارمنی هم با عجله و با حال گریه و زاری فرزندش را می آورد و دستانش را به علم می مالد و به آن حضرت توسل پیدا می كند و منقلب می شود و می گوید: چه شده؟ می گوید: به مردم گفتم: كاری به او نداشته باشید، او را به حال آوردیم سؤال كردیم: چه شده؟ چه شده؟ گفت: مگر نمی بینید بچه ام دستانش را بالا و پایین می آورد و شفا پیدا كرده است. [1] .



[ صفحه 579]



دید افتاده تنی در بحر خون



یك مسیحی در میان آن سپاه

شد مسیحا را یكی پشت و پناه



گفت نصرانی كه این كار من است

زان كه گویند آن مسیحی را دشمن است



دید افتاده تنی در بحر خون

بر تن پاكش جراحات فزون



از زمین تا طاق، طاق نه فلك

به صف بر سر زنان فوج ملك



دید عیسی را كه بر سر می زند

مریمی دیدی كه زاری می كند



انبیا را دید گریان یك طرف

اولیا با آه و افغان یك طرف




[1] كرامات العباسيه عليه السلام، ص 230.